۱۵ فروردین ۱۳۸۹

به بهانه‌ی رونمایی از نامه‌ی سالینجر به همینگوی

پیش از نگارش 1: معذرت، ازینکه این متن را بی موقع نوشتم.
پیش از نگارش 2: جزئیاتی درباره ی نامه را می توانید اینجا پیدا کنید.

سالینجر و همینگوی، نویسنده های هم وطنی بودند که سبکشان چندان شباهتی به هم نداشت، گرچه به واسطه ی خصوصیات مشترکی مانند تجربه ی شرکت در جنگ انگار با هم صمیمیتی به هم زده بودند. نامه ای که سالینجر پیش از نوشتن ناتور دشت به همینگوی فرستاده برای نقد این کتاب بسیار راهگشاست.
درین نامه، سالینجر خود را با کالفیلدِ هنوز نانوشته مقایسه کرده است و فرق خاصی هم انگار پیدا نکرده. زندگیشان واقعن هم فرق عمده ای ندارد. هر دو از خانواده ای مرفه پس از چند بار تعویض مدرسه سر آخر به موسسه ای خصوصی و پسرانه رفتند، جایی که هیچ کدام درآن جایی نداشتند. هر دو به شدت از صنعت فیلم سازی متنفرند: هولدن کار برادرش را که در هالیوود نویسندگی می کند به فحشا تشبیه می کند و جری با وکلای حرفه ایش جلوی اقتباس سینمایی از اثرش را تا وقتی که قانونن می تواند می گیرد. در ضمن توی همین نامه هم از همینگوی می خواهد که تازه ترین رمانش را به تهیه کنندگان سینمایی نفروشد و برای گری کوپر آرزوی مرگ می کند. هر دو گذرشان سر آخر به دباغ خانه ی روانکاو ها می افتد و هیج یک هم دل خوشی از آنها ندارند. این یکی در نامه اش از تاکتیک های فرویدی پزشک ها که شامل پرسشهایی جنسی یا درباره ی دوران کودکیش است می نالد، آن یکی احمقانگی سوال های روانکاوها را به رخ خواننده می کشد. هر دو در به در به دنبال هم صحبتی آدم حسابی هایی می گردند که از غرق شدن توی دریای آدمهای بی مایه ی خودنمایی که دارند خفه شان می کنند نجاتشان دهد. "گفت و گویی که در اینجا با هم داشتیم تنها لحظه های امیدوارکننده کل قضیه بود." سطری است از نامه ی مذکور؛ و "تقریبا همیشه دچار دلسردی هستم" و "هدفم از نوشتن حرف زدن با آدمی است که از نظر روانی سالم باشد" نمونه هایی دیگر. هولدن، به همین سیاق، عوض تماشای بازی به دیدن اسپنسر پیر می رود، با کارل لیوس - هم مدرسه ای سابقش - توی کافه قرار می گذارد و از همه مانده و از همه جا رانده نزد فیبی و بعد به خانه ی معلم انگلیسیش می رود، بلکه از اطرافیان "حقه باز" و "کشکی"ش دور شود و دو کلمه "حرف حساب" بزند. هر دو از جمع بیزارند، و هر دو انگار معصومیت از دست رفته ی خود را در دیگران می جویند.
درین نامه سالینجر نوید می دهد که "رمانی بسیار حساس در ذهن دارم". رمان ناتور دشت حقیقتن حساس است، از آنجا که کمتر کسی تا این حد خودش را وسط رمانش کار گذاشته است. هولدن یک باز آفرینی کامل است از جری: مو به مو، نعل به نعل. جدا پنداشتن آنها از هم بیهوده است. جروم دیوید کالفیلد یک نفر است. هولدن آن قدر همان جری است که در داستان های کوتاه پیشین او هم گاه ظاهر شده است.
شاید این همه واضح باشد، ولی کسی که تمام وجودش را توی یک اثر خالی کند دیگر هیچ تکه ای از خودش باقی نمی ماند که خرج اثر ماندنی دیگری کند، کاملن تمام می شود. این است که من هیج تعجب نمی کنم که بعد از نوشتن این رمان سالینجر کنج خانه ی عزلت نشسته باشد بی آنکه آبستن داستان دیگری باشد. هر چه باشد این منش پیانو نوازی است که پس از پایان نواختن عوض اینکه به حضار تعظیم کند پیانو نوازیش را داخل گنجه می برد، از ترس اینکه مبادا تبدیل به یک آدم "عوضی" شود.
حتا من ازینجا هم فراتر می روم. از نظر من هولدن در جری رشد کرد و از جری بزرگ تر شد. هولدن یادگرفت که مردم را دوست بدارد و عوض اینکه بخواهد این و آن را توی دشت بگیرد - با این تصور که وگرنه راهی پرتگاه خواهند شد - آنها را در میانه ی دشت ملاقات کند، بشناسد، و بدون داوری یاوری کند. "اگرم پرت شه، پرت شده ولی چیزی نباید بهش گفت." ولی جری که کل ماجرا زیر سر اوست و متن سخنرانی آقای آنتولینی را هم او تهیه کرده، خودش خوابش نمی برد. دچار همان سنخ دردسرهایی می شود که "توی سی سالگی بشینی توی یه کافه و از هرکی که از در کافه میاد تو و قیافه ش یه جوریه که انگار تو دانشگاه فوتبال بازی می کرده بدت بیاد". این است که چنان خودش را گم و گور می کند که تز دکتری دانشجوهای ادبیات می شود پیدا کردن این آدم، که البته هیچ کدام هم به نتیجه نمی رسد.

5 دیدگاه:

حسین گفت...

یک. نوشته‌ت خیلی خوب بود؛ و با غالب جاهاش موافقم؛ خصوصن اون‌جا که می‌گی شخصیّت هولدن حتّا فراتر از خود جریه.
دو. تو دیار کفر "نیم‌فاصله" رو کامپیوترا نیست؟
سه. به کامنت پست قبلی برو لطفن.

حسین گفت...

ضمنن وقتی می‌گم خیلی خوب بود، یعنی "خیلی" خوب بود؛ از ته دل.

آرش گفت...

خیلی ممنون! راستش تو دیار کفر نیم فاصله هس، ولی فقط تو آفیس هس نه تو اینترنت اکسپلورر. اینه که توی بلاگ اسپات ناگزیر بی خیالش شدم!

ناشناس گفت...

1. پست جدن عالیه...

2. به نظرم...
این خیلی مثبت نیست که...
هولدن خودی از سلینجر ِ...
ضعف ایده میاره در دراز مدت...

3. خب تو آفیسِ کفر بتایپ...
آرش، سپس کپی کرده...
در مکان درج شده، پیست نمایید...

ارادتمند...

محمّد گفت...

عزیز دلم؛ نوشته هات جای هیچ حرفی نمیذاره واسه گفتن!
یاد گرفتم خیلی.