دوستان در پستهای قبل دین همهی ما به "سلینجر" و "ناتور دشت"ش ادا کردند. مسلمن ناتور دشت موفقیت فراگیری در جذب "مخاطب عام" داشته و حتی دارد و هیچ شکی در اینکه این کتاب و نویسندهاش هر دو بخشی از سیر منطقی آنچه من به عنوان سواد ادبی میشنایم هستند؛ نیست. اما در مورد این کتاب، نویسندهاش و به خصوص ترجمهی موجود در کتابفروشیهایش، حداقل برای من، بوهای ناخوشایندی به مشام میرسد.
***
نکتهی اول: نویسنده
نمیشود پیشبینی کرد که اگر "جروم دیوید سلینجر" نامآشنا در دوران جهالت کنج عزلت نمیگزید آیا توسط "توده"ی مخاطبان همین- قدر موفق شناخته میشد؛ یا اگر سالی یکبار بدلیل هر استفاده یا چاپ بیاجازهای روانهی دادگاه نمیشد باز چنین اتفاقی میافتاد... در دیار کفر که مردم به ظاهر در ادبیات غوطهورند نمی دانم ولی از دوروبریهای خودم چنین انتظاری نمیرد.
به طور یقین ما و سطح ادبیات امروز ما در حدی نیست که من به بزرگی مانند سلینجر خرده بگیرم ولی زورم به هم مسلکهای خودم میرسد که: دوستان! نویسنده، نویسندهای قویست؛ قبول، اما دیگر گند قضیه را بالا نیاورید... هر چیزی که در متن پیدا میکنید به فلسفهی ذهن یا اساطیر یونان باستان یا هرچه که فعلن "ما از درکش عاجزیم" پیوند ندید... کتاب را بخوانید، و لطفن مانند طرفداران گروههای موسیقی با نویسندهاش برخورد نکنید!
صرفن جهت مستندسازی واژهی "سلینجر" یا هر مشابهی را در گوگل سرچ کنید و یادداشتهای دیگران را بخوانید.
***
نکتهی دوم: کتاب
آنچه (و نه هرآنچه) هر خوانندهای از یک کتاب انتظار دارد با خواندن "ناتور دشت" براورده میشود و این موفقیت نویسنده در راضی نگهداشتن مخاطب تا پایان کتاب ستودنیست. البته جای تذکر دارد که حتی خوانندگان نویسندهای همچو "پائولو کوئیلو" هم در پایان کتاب مانند خرس شادند، اما آیا سلینجر با کوئیلو قابل قیاس است؟ و اگر نیست آیا همین شرایط برای سلینجر بوجود نخواهد آمد؟
حسین گفت:"...در آغازین بندها میفهمیم که با یک فرد عادی طرف نیستیم؛ توصیفهای بینظیر راوی از پدر و مادر، برادر و محیط مدرسه و دانشآموزان..."؛ در نظر من در بندهای ابتدایی کتاب ما بطور قطع میفهمیم که با "یک فرد عادی" طرف نیستیم اما در مورد لفظ "توصیفهای بینظیر"، در بخش "بینظیر" اغراق را میتوان یافت. این اولین توصیف نویسنده از والدینش در متن اصلی کتاب و ترجمهی آن است:
***
نکتهی اول: نویسنده
نمیشود پیشبینی کرد که اگر "جروم دیوید سلینجر" نامآشنا در دوران جهالت کنج عزلت نمیگزید آیا توسط "توده"ی مخاطبان همین- قدر موفق شناخته میشد؛ یا اگر سالی یکبار بدلیل هر استفاده یا چاپ بیاجازهای روانهی دادگاه نمیشد باز چنین اتفاقی میافتاد... در دیار کفر که مردم به ظاهر در ادبیات غوطهورند نمی دانم ولی از دوروبریهای خودم چنین انتظاری نمیرد.
به طور یقین ما و سطح ادبیات امروز ما در حدی نیست که من به بزرگی مانند سلینجر خرده بگیرم ولی زورم به هم مسلکهای خودم میرسد که: دوستان! نویسنده، نویسندهای قویست؛ قبول، اما دیگر گند قضیه را بالا نیاورید... هر چیزی که در متن پیدا میکنید به فلسفهی ذهن یا اساطیر یونان باستان یا هرچه که فعلن "ما از درکش عاجزیم" پیوند ندید... کتاب را بخوانید، و لطفن مانند طرفداران گروههای موسیقی با نویسندهاش برخورد نکنید!
صرفن جهت مستندسازی واژهی "سلینجر" یا هر مشابهی را در گوگل سرچ کنید و یادداشتهای دیگران را بخوانید.
***
نکتهی دوم: کتاب
آنچه (و نه هرآنچه) هر خوانندهای از یک کتاب انتظار دارد با خواندن "ناتور دشت" براورده میشود و این موفقیت نویسنده در راضی نگهداشتن مخاطب تا پایان کتاب ستودنیست. البته جای تذکر دارد که حتی خوانندگان نویسندهای همچو "پائولو کوئیلو" هم در پایان کتاب مانند خرس شادند، اما آیا سلینجر با کوئیلو قابل قیاس است؟ و اگر نیست آیا همین شرایط برای سلینجر بوجود نخواهد آمد؟
حسین گفت:"...در آغازین بندها میفهمیم که با یک فرد عادی طرف نیستیم؛ توصیفهای بینظیر راوی از پدر و مادر، برادر و محیط مدرسه و دانشآموزان..."؛ در نظر من در بندهای ابتدایی کتاب ما بطور قطع میفهمیم که با "یک فرد عادی" طرف نیستیم اما در مورد لفظ "توصیفهای بینظیر"، در بخش "بینظیر" اغراق را میتوان یافت. این اولین توصیف نویسنده از والدینش در متن اصلی کتاب و ترجمهی آن است:
“… my parents would have about two hemorrhages apiece if I told anything pretty personal about them. They're quite touchy about anything like that, especially my father. They're nice and all--I'm not saying that--but they're also touchy as hell…”
"...جفتشون خونروش دوقبضه میگیرن. هر دوشون سر اینچیزا حسابی حساسن، مخصوصا پدرم. هردوشون آدمای خوبیان _ منظوری ندارم _ ولی عین چی حساسن..."(1)
از نظر من سه خط بالا تا حد زیادی جذاب، بهشدت مخاطبپسند، باب میل خواننده و کاملن مطابق با شخصیت "هولدن" است و حتی در ترجمه بدلیل ذوق مترجم احتمال افزایش این جذابیت موجود است، اما اگر بخواهم انصاف بدهم هیچ مشخصه اختصاصی جز لحن هولدن در این توصیف یافت نمیکنم و اگر خواننده بیحوصله نباشد میتواند نمونههای دیگری مانند همین یکی را در تمام آثار سلینجر پیدا کند!
***
نکتهی سوم: آنچه در دستان ماست
برخلاف تمام جذابیتهای ادبی کتاب خواندن ترجمههای کتاب بهشدت کشنده است! در ترجمهی اول کتاب که فکر کنم حدود سال 1345 به ترجمهی "احمد کریمی" منتشر شدهاست؛ با "هولدن کلفیلد"ی برخورد میکنید که سعی دارد با رعایت تمام و کمالِ تمامِ شناسههای فارسی به عامیانهترین شکل ممکن روایت کند. در مورد ترجمهی احمد کریمی به نکتهی دیگری نمیتونم بند کنم چون در مورد چاپ، کتاب چاپ 1345 و از ظاهرش به از آن چیزیست که ما الان در انقلاب میخریم! ولی همین کاربرد کامل شناسهها خصوصن اگر کسی ترجمهی "محمد نجفی" را خوانده باشد بهشدت عذاب آور است. اما در مورد ترجمهی و چاپ جناب نجفی،
اول، کتاب شامل هیچ یادداشتی اعم از نویسنده، مترجم، ناشر و یا ویراستار نیست که با توجه با مشکلات عظیم چاپی کتاب جای "؟" دارد.
دوم، کتاب پر است از "بولد"های بیمورد و زجرآور(2) که کاملن بدون شرح است!
سوم، قدیمها رسم بود اسامی خارجی را در پاورقی بیاورند یا برای افزایش قیمت کتاب هم که شده در پایان کتاب همه را به زبان اصلی بیاورند. حال چه شدهاست که در طول کتابی دویست و چند صفحهای تنها پاورقی موجود توضیحی دربارهی "کتاب سال" است (3)، خدا میداند!
چهار، کتاب حدود دو سال پیش در تجدید چاپ مربوط به نمایشگاه به ویراستِ دوم رسید، و ما هیچ تغییری در کتاب ندیدیم، حتی نام ویراستار محترم!!
____________________________________________
1- ناتور دشت، جروم دیوید سلینجر، محمد نجفی، ویراست دوم - انتشارات نیلا، صفحه
2- صفحه 15، 3 مورد
. صفحه 16، 3 مورد
. صفحه 9، 1 مورد
3- صفحه 31
7 دیدگاه:
صرفن چون انگلیسی کتاب رو هم خونده ام، این تذکر رو می دم که دلیل "بولد" های زیادی که توی متن فارسی ریخته به احتمال بسیار زیاد "ایتالیک" هایی که به همون نسبت توی متن انگلیسی ریخته. در نگاه اول شاید هیچ کدومشون معنادار به نظر نرسن، ولی به نظرم می اد که قراره لحن و تاکید گوینده یا راوی رو مشخص کنن. یعنی تا این حد که گاهی ایتالیکه تا وسط یه کلمه می ره فقط، چون طرف تا وسط کلمه رو تاکید کرده بوده. بعدش اینا که به فارسی برگشته، چون کلمه های متاکد(!) توی گفتار فارسی و انگلیسی گاهی متفاوت بوده ن، ماجرا به هم ریخته تر هم شده. از طرف دیگه، تایپیست بدبخت هم نمی تونسته یه کمه رو نصفه بولد/ایتالیک کنه، چون حروف ما پیوسته است و گند می خوره.
همین!
آرش...
نمونه هایی که...
پایین صفحه ارجاع...
دادم، اون مواردی که...
متاسفانه در فارسی هم معنایی نداره...
بعد اگه بتونی از اون اتالیک ها...
اینجا نمونه بیاری...
ممنون میشم...
در ضمن، در میان اسامی...
اسم "اسپنسر"...
تا پایان کتاب بلدست...
چرا...
بعید میدونم، مترجم...
اگر بخواد، نتونه چندتا...
از این اتالیک ها رو ندید بگیره...
ارادتمند...
متاسفانه کتاب انگلیسیش در دسترسم نیست، اما منم موافقم که ترجمه ش ایراد داره. مثلن یه مساله ی بامزه تر در مورد همین ترجمه اینه که وقتی هولدن رفته توی پارک دنبال خواهرش می گرده، ظاهرن دو نفر دارن در پس زمینه با هم دستش ده بازی می کنن، که غیر ممکنه! طرف کلمه ی انگلیسی شو نفهمیده، همین طوری انداخته. فقط خواستم بگم که کاملن رندم هم نبودن این بولد ها.
آره قبول دارم...
در مواقع خاص تاکید...
رو میرسونن...
ولی به نظرم ترجمش...
یک کم مثل ترجمه های...
ذبیح الله منصوری ِ...
یه جاهایی اون چیزی رو که...
حال کرده وارد کرده...
نه ترجمه ِ دقیق رو...
اردتمند...
پ.س: دیار کفر چه خبر؟
آقایان، حالا چرا اینقدر با هم کلکل می کنید؟ من دو راه پیشنهاد می کنم که قال قضیه کنده شه: اول اینکه کتاب رو زبون اصلی بخونید و به فارسی راجع بهش حرف بزنید نه اینکه کتاب رو با ترجمه ی - مودبانه بخوام بگم - گند بخونید و راجع به انگلیسیش حرف بزنید. خیلی از کتابا هستن که تو ترجمه گم می شن و خوندن ترجمه هاشون خیانت کردن به کتابه. دُیُم اینکه می تونید به جای خوندن، Audiobook ـِش رو گوش کنید. من اگر وقت داشتم حتما راه اول رو انتخاب می کردم.
سلام. من فکر نمی کنم که ما همچنان با هم عدم توافقی داشته باشیم! (ضمنن، بین خودمون باشه، تو اودیوبوک ایتالیک/بولد بودن یا نبودن درست معلوم نمی شه!)
بلاد کفر هم خوبه! پس از سال ها که زمستون تا اردیبهشت ادامه پیدا می کرد امسال هوا خیلی خوب شده و ما هم یه 13 به در اساسی رفتیم!
منم ناتور دشتو نقد کردم خوشحال میشم نظرتو بدونم
ارسال یک نظر