“تقدیم به راویِ قصّههای عامّهپسند که نشانام داد قلم را سر و ته نگیرم؛ به او که اوّلین بار برای او از «خوبیِ خدا» نوشتم.”
هر جا بحثی دربارهی «خوبی خدا» شدهاست نیاز به تذکّر دیدهام که در نظر من خوبی خدا همان «شیرینی عسلی» ِ موراکامی است؛ چه اگر نبود حالا انگیزهی چندانی برای نوشتن از این مجموعه نداشتم. داستانهای کتاب البته گاهی خوباند، امّا نه به اندازهی شیرینی عسلی؛ «تو گرو بگذار من پس میگیرم» احتمالاً بایستی مانیفستی بیبدیل در وصفحالِ یک سرخپوستِ عجیبغریب باشد؛ «تعمیرکار» و مایههای فانتزیاش میتواند یک خوانندهی میانمایه را به وجد بیاورد؛ «فلامینگو» یحتمل راستِ کار خانمهائیست که زندگی را «یهجوری» میبینند؛ «کارم داشتی زنگ بزن» الحقّ شاهکاری سرتاپا مدرن، به تمام معناست که شاید کسی جز کارور نمیتوانست بنویسدش؛ «زنبورها؛ بخش اوّل» و آن اتمسفر خاص ادبیّات مهاجرتاش حتماً برای یادِوطنکردهها و اهلاش، پر است از المانهای سمپاتیک؛ «جناب آقای رئیسجمهور» هم که بهنظرم خود آقای حقیقت، ذیل نوشتار مربوطه (چند پست پائینتر) درست توصیفاش کردند؛ «جهنم-بهشت» هم باشد برای آنهائی که دغدغه دارند که نکند دخترشان در فرنگستان بهجای چادر و کیمونو و ساری، شلوار جین تناش کند و جای مراسم مذهبی برود با دوستپسرش مارتینی اندر ساغر کند.
×
... موراکامی همیشه (مخصوصاً از طرف منتقدان ژاپنی) متّهم به این است که قلمی اِمریکائی دارد؛ مثل همقطارانِ مهاجرش نمینویسد و پنداری وابستگیاش به ژاپن به عنوان کشور مبداء، منحصر به برداشتهائی خاطرهانگیز و نوستالژیک است (1)؛ بهعبارتی -فارغ از هرنوع ارزشگذاری- موراکامی دغدغههائی ارزشی از جنس لاهیری یا بعضاً ایشیگورو ندارد و قلمِ آزاد و بکری دارد. داستانهای موراکامی با اندک تغییراتی در اسامی کاراکترها میتوانند تماماً اِمریکائی باشند.
×
«شیرینی عسلی» را حکایت دیگریست. حکایت ماساکیچی، این خرس ِ بامزّه و دوستداشتنی، و داستان بهغایت سادهاش که «عمو جانپی» برای «سالا» تعریف میکند، و داستانِ محیط بر این داستان، که داستانِ آدمبزرگهاست. اینکه موراکامی چهسان بر روی کاغذ جادوگری میکند و این دو داستانِ بهظاهر جدا از هم را با استفاده از تکنیک جعبهی چینی (2) به وحدت نهائی و ارگانیک میرساند از عهدهی قلم راقم ِ این سطور خارج است و نمونهای هم برایش متصوِر نیستم. روایت آدمبزرگها روایتیست که میتوانست کاملاً باسمهای و کلیشهای از آب در بیاید؛ یعنی حکایت مثلثی دو مرد و یک زن، که در این راه موراکامی به نوشتههای معهود تن نمیدهد. رابطهی سهنفرهی "تاکاتسوکی" و "جانپی" و "سایاکو" از جنس روابط کلاسیکِ رمانسهای مثلّثی مسبوق نیست؛ بهتعبیری رابطهای مدرن است با تمام ملازماتِ همشیگیِ چنین قصّههائی. وابستگی عاشقانهی تاکاتسوکی و جانپی به سایاکو کاملاً مدرن است؛ عشق دیگر تعریف کلاسیکاش را ندارد، دیگر سکرآور و شورآفرین و علیالدّوام نیست، در عوض ساده و جرحوتعدیل و تنقیح شده است. روابط انسانها موسمی و فصلیست؛ همانطور که جذبهی نگاه کسی او را میگیرد، جذبهی نگاه دیگری، اوّلی را در دیدهی او زایل و مزمحل میکند. امّا پایان داستان شاید گریزی سنتی و اصیل از مدرنیّتِ داستان باشد؛ یک پایانِ دوستداشتنی و البته امیدوارکننده.
×
در پایان بایستی بگویم با این گزاره که انسانهای این روزگار بهخاطر کمحوصلگی رو به داستانکوتاهخواندن آوردهاند بهشدّت مخالفام. ریزبینی انسان مدرن باعث شدهاست که او یک میکروسکوپ را به یک تلسکوپ ترجیح بدهد؛ او میخواهد درک عمیقی نسبت به لحظات (ـ گیرم کوتاه) حیاتاش پیدا کند تا دیدی کلّی و وقایعنگار. او در تلاش نیست که بفهمد «چه خواهد شد؟»، او میکوشد دریابد که «چه دارد میشود». انسان مدرن اتّفاقاً با دیدی پرحوصلهتر در تلاش است «حال» را (شاید از خلال مامضی) دریابد. در دید او ذرّهبینها برحسب بزرگنمائیشان ارزش دارند، نه بر اساس میزان سطحی که نشان میدهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) این گفته نافی ِ اشارات گاهوبیگاهِ موراکامی به کشورش نیست؛ مثلاً کتاب «زیرزمین» (Underground) و «پس از زمینلرزه» (After the Quake) که هر کدام بهنوعی همدردیِ موراکامی به زلزلهزدگان زلزلهی معروف شهر «کوبه»اند.
(2) یوسا در توصیف این تکنیک مینویسد؛ « ... ابزار دیگری که داستاننویسان برای جاذبه بخشیدن به داستان از آن استفاده میکنند، تکنیکیست که میتوانیم آن را جعبهی چینی یا عروسک روسی (ماتریوشکا) بخوانیم ... ساختار داستان به آن جورچینهای سنّتی میماند که درون خود جعبه (یا عروسکی) دقیقاً شبیه خود دارند ... » / "نامههائی به یک نویسندهی جوان"/ ماریو بارگاس یوسا/ رامین مولائی
بهترین نوشتهای که جهان موراکامی را بهاختصار بررسی کرده است، گمانام پیشگفتار "بزرگمهر شرفالدّین" است بر ترجمهاش از "کجا ممکن است پیدایش کنم" (Where I`m Likely to Find it). / کجا ممکن است پیدایش کنم؟/ هاروکی موراکامی/ بزرگمهر شرفالدّین/ صفحات هفت تا شانزده.
7 دیدگاه:
با این حساب(بند آخر)...
مخاطب و خوانندهِ امروز...
متعالی تر و بالاتر...
از مخاطب دوران ِ قبل ِ...(؟)
نمیشه ارزشگذاری کرد.
یکی کلّی گراتره، یکی جزءبین تر.
میشه گفت خواننده ی امروز تجربه ی گذشته و حالو با هم داره، ولی گذشتگان فقط تجربه ی خودشونو داشتن...
به هر حال صرفاً میشه گفت موشکافانه تره نگاهش.
دوران ِ "برونته"ها...
دوره ِ مخاطب ِامروز...
حساب میشه یا گذشته...(؟)
چی بگم که هر چی بگم تف سربالاست. نه به خاطر اون اولش، ولی واقعاً به استادی رسیدی. واسه همینا بود که بهت گفتم تو ساخته شدی واسه آدم حسابی شدن.
ممنون. من هم لینکتون کردم!
وای عالی بود! منم فکر میکنم شیرینی عسلی بهنریشه ، پستت هم خیلی (بدون تعارف) بینظیز بود، من با دوستت (دوتا بالائیه) موافقم.
اینجاشم بانمک بود؛ "«جهنم-بهشت» هم باشد برای آنهائی که دغدغه دارند که نکند دخترشان در فرنگستان بهجای چادر و کیمونو و ساری، شلوار جین تناش کند و جای مراسم مذهبی برود با دوستپسرش مارتینی اندر ساغر کند"
!!!
واقعاً از همه ممنون :)
ارسال یک نظر