۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

فراخوان هم‌کتاب‌خوانی سوم: دیوارگذر



مارسل اِمه نگاه بدبینانه‌ای نسبت به جهان دارد، ولی این نگاه به‌جای منتها‌شدن به یأس و پوچی به طنزی سیاه می‌رسد. او با شلاق طنز به تمام حماقت‌های جمعی حمله می‌کند. با این حال اهل پند و موعظه نیست و قبل از هرچیز می‌خواهد سرگرممان کند و با در آمیختن واقعیت و خیال ما را از فشار روزمرگی‌ها برهاند...
(از مقدمه‌ی کتاب)

+ دیوارگذر / مارسل اِمه / برگردان اصغر نوری / نشر ماهی / چاپ اول 1388 / قطع جیبی / 167 برگ / 2500 تومان

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

طعم شیرین ِ «شیرینی عسلی»

تقدیم به راویِ قصّه‌های عامّه‌پسند که نشان‌ام داد قلم را سر و ته نگیرم؛ به او که اوّلین بار برای او از «خوبیِ خدا» نوشتم.

 

هر جا بحثی درباره‌ی «خوبی خدا» شده‌است نیاز به تذکّر دیده‌ام که در نظر من خوبی خدا همان «شیرینی عسلی» ِ موراکامی است؛ چه اگر نبود حالا انگیزه‌ی چندانی برای نوشتن از این مجموعه نداشتم. داستان‌های کتاب البته گاهی خوب‌اند، امّا نه به اندازه‌ی شیرینی عسلی؛ «تو گرو بگذار من پس می‌گیرم» احتمالاً بایستی مانیفستی بی‌بدیل در وصف‌حالِ یک سرخ‌پوستِ عجیب‌غریب باشد؛ «تعمیرکار» و مایه‌های فانتزی‌اش می‌تواند یک خواننده‌ی میان‌مایه را به وجد بیاورد؛ «فلامینگو» یحتمل راستِ کار خانم‌هائی‌ست که زندگی را «یه‌جوری» می‌بینند؛ «کارم داشتی زنگ بزن» الحقّ شاه‌کاری سرتاپا مدرن، به تمام معناست که شاید کسی جز کارور نمی‌توانست بنویسدش؛ «زنبورها؛ بخش اوّل» و آن اتمسفر خاص ادبیّات مهاجرت‌اش حتماً برای یادِوطن‌کرده‌ها و اهل‌اش، پر است از المان‌های سمپاتیک؛ «جناب آقای رئیس‌جمهور» هم که به‌نظرم خود آقای حقیقت، ذیل نوشتار مربوطه (چند پست پائین‌تر) درست توصیف‌اش کردند؛ «جهنم-بهشت» هم باشد برای آن‌هائی که دغدغه دارند که نکند دخترشان در فرنگستان به‌جای چادر و کی‌مونو و ساری، شلوار جین تن‌اش کند و جای مراسم مذهبی برود با دوست‌پسرش مارتینی اندر ساغر کند.

×

... موراکامی همیشه (مخصوصاً از طرف منتقدان ژاپنی) متّهم به این است که قلمی اِمریکائی دارد؛ مثل هم‌قطارانِ مهاجرش نمی‌نویسد و پنداری وابستگی‌اش به ژاپن به عنوان کشور مبداء، منحصر به برداشت‌هائی خاطره‌انگیز و نوستالژیک است (1)؛ به‌عبارتی -فارغ از هرنوع ارزش‌گذاری- موراکامی دغدغه‌هائی ارزشی از جنس لاهیری یا بعضاً ایشی‌گورو ندارد و قلمِ آزاد و بکری دارد. داستان‌های موراکامی با اندک تغییراتی در اسامی کاراکترها می‌توانند تماماً اِمریکائی باشند.

×

«شیرینی عسلی» را حکایت دیگری‌ست. حکایت ماساکیچی، این خرس ِ بامزّه و دوست‌داشتنی، و داستان به‌غایت ساده‌اش که «عمو جانپی» برای «سالا» تعریف می‌کند، و داستانِ محیط بر این داستان، که داستانِ آدم‌بزرگ‌هاست. این‌که موراکامی چه‌سان بر روی کاغذ جادوگری می‌کند و این دو داستانِ به‌ظاهر جدا از هم را با استفاده از تکنیک جعبه‌ی چینی (2) به وحدت نهائی و ارگانیک می‌رساند از عهده‌ی قلم راقم ِ این سطور خارج است و نمونه‌ای هم برایش متصوِر نیستم. روایت آدم‌بزرگ‌ها روایتی‌ست که می‌توانست کاملاً باسمه‌ای و کلیشه‌ای از آب در بیاید؛ یعنی حکایت مثلثی دو مرد و یک زن، که در این راه موراکامی به نوشته‌های معهود تن نمی‌دهد. رابطه‌ی سه‌نفره‌ی "تاکاتسوکی" و "جانپی" و "سایاکو" از جنس روابط کلاسیکِ رمانس‌های مثلّثی مسبوق نیست؛ به‌تعبیری رابطه‌ای مدرن است با تمام ملازماتِ همشیگیِ چنین قصّه‌هائی. وابستگی عاشقانه‌ی تاکاتسوکی و جانپی به سایاکو کاملاً مدرن است؛ عشق دیگر تعریف کلاسیک‌اش را ندارد، دیگر سکرآور و شورآفرین و علی‌الدّوام نیست، در عوض ساده و جرح‌وتعدیل و تنقیح شده است. روابط انسان‌ها موسمی و فصلی‌ست؛ همان‌طور که جذبه‌ی نگاه کسی او را می‌گیرد، جذبه‌ی نگاه دیگری، اوّلی را در دیده‌ی او زایل و مزمحل می‌کند. امّا پایان داستان شاید گریزی سنتی و اصیل از مدرنیّتِ داستان باشد؛ یک پایانِ دوست‌داشتنی و البته امیدوارکننده.

×

در پایان بایستی بگویم با این گزاره که انسان‌های این روزگار به‌خاطر کم‌حوصلگی رو به داستان‌کوتاه‌خواندن آورده‌اند به‌شدّت مخالف‌ام. ریزبینی انسان مدرن باعث شده‌است که او یک میکروسکوپ را به یک تلسکوپ ترجیح بدهد؛ او می‌خواهد درک عمیقی نسبت به لحظات (ـ گیرم کوتاه) حیات‌اش پیدا کند تا دیدی کلّی و وقایع‌نگار. او در تلاش نیست که بفهمد «چه خواهد شد؟»، او می‌کوشد دریابد که «چه دارد می‌شود». انسان مدرن اتّفاقاً با دیدی پرحوصله‌تر در تلاش است «حال» را (شاید از خلال مامضی) دریابد. در دید او ذرّه‌بین‌ها برحسب بزرگ‌نمائی‌شان ارزش دارند، نه بر اساس میزان سطحی که نشان می‌دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1)    این گفته نافی ِ اشارات گاه‌و‌بی‌گاهِ موراکامی به کشورش نیست؛ مثلاً کتاب «زیرزمین» (Underground) و «پس از زمین‌لرزه» (After the Quake) که هر کدام به‌نوعی هم‌دردیِ موراکامی به زلزله‌زدگان زلزله‌ی معروف شهر «کوبه»‌اند.

(2)    یوسا در توصیف این تکنیک می‌نویسد؛ « ... ابزار دیگری که داستان‌نویسان برای جاذبه بخشیدن به داستان از آن استفاده می‌کنند، تکنیکی‌ست که می‌توانیم آن را جعبه‌ی چینی یا عروسک روسی (ماتریوشکا) بخوانیم ... ساختار داستان به آن جورچین‌های سنّتی می‌ماند که درون خود جعبه (یا عروسکی) دقیقاً شبیه خود دارند ... » / "نامه‌هائی به یک نویسنده‌ی جوان"/ ماریو بارگاس یوسا/ رامین مولائی

بهترین نوشته‌ای که جهان موراکامی را به‌اختصار بررسی کرده است، گمان‌ام پیش‌گفتار "بزرگمهر شرف‌الدّین" است بر ترجمه‌اش از "کجا ممکن است پیدایش کنم" (Where I`m Likely to Find it). / کجا ممکن است پیدایش کنم؟/ هاروکی موراکامی/ بزرگمهر شرف‌الدّین/ صفحات هفت تا شانزده.

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

داش جکسون جکسون

چه‌طور می‌شود که وصف زندگی چندساعته‌ی یک سرخ‌پوست آمریکایی، که در خیابان‌های شهر بی‌هدف پرسه می‌زند، نصف شهر را می‌شناسد و دارودسته‌ای کوچک دارد که وضعشان از خودش هم بدتر است، می‌تواند این‌قدر جذّاب و گیرا باشد؛ و بااین‌که نثر ساده‌ای دارد و صرف یک واقعه‌نگاری داستانش را به‌تصویر کشیده، ما را مجذوب خود کند؟ (*)

×××

در ادبیّات معاصر جهان، همه‌چیز دست به دست هم داده تا ذائقه‌ی خواننده‌ی نوین به سویی کشیده‌شود که از توصیف‌های طویل – یا به‌تر بگویم، بی‌استفاده – فراری باشد و به‌دنبال نکته‌های بدیع زمانی و مکانی در داستان بگردد؛ توصیف‌ها اگر بعدن به درد گره‌گشایی نخورند، خواننده با خاطری آزرده پس از پایان داستان دست از کتاب می‌کشد، و این مستقیمن به ذهن پیچیده و نکته‌پسند مخاطب ام‌روز برمی‌گردد: که تاب فراموشی حتّا بخشی از شرح نویسنده را ندارد، و به دنبال بهره‌بردن از آن در گره‌گشایی داستان است. چه، برخی از نویسندگان زبردست – که کم‌شمار هم نیستند – با افزودن این شرح‌های کم‌و‌بیش ساده، شاید به هدفی دیگر می‌اندیشند: دورکردن خواننده از هدف اصلی و یا حتّا ایجاد گره‌ای نو – صدالبته مقصودم کش‌دادن نیست!

×××

چه‌طور می‌شود که یک سرخ‌پوست، یک مغول، یک عرب یا یک سیاه‌پوست – و در موارد نادر یک زردپوست چشم‌بادامی – خاطره یا ضرب‌المثل و یا افسانه‌ای مربوط به ملّت و قوم خود را تعریف می‌کند، و آن‌گاه مخاطبش با فاصله‌ی هزاران کیلومتر از وی، احساس هم‌ذات‌پنداری و آشنایی شدیدی با آن می‌کند، حال‌آن‌که نه وصف آن افسانه را شنیده و نه قرابت فرهنگی با شخص خطیب دارد؟ چرا تکّه‌کلام‌های یک سرخ‌پوست – که با نگاهی خارج از تک‌تک هجاهای جملات ترجمه‌شده به فارسی یا حتّا متن انگلیسی‌اش باید به‌ش نگریست – برای ما این‌قدر آشنا و خوش‌نواست، درصورتی‌که حتّا معادلش را در فارسی نمی‌توان یافت؟

×××

هم‌ذات‌پنداری و وجود نوستالژی در متنی که می‌خوانیم، مسلّمن به وقایع پیشین زندگی‌مان مربوطند؛ به خاطرات. امّا فراتر از آن، وجود یک "زبان جهانی" میان انسان‌هاست که فارغ از ساخت و چینش واژگان و جغرافیای گوینده، ذهنمان را وارد حوزه‌ی معنا و ارتباط تنگاتنگ این نوع زبان با اندیشه می‌کند. آن‌جاست که قرابت مزبور، مهمل نمی‌نمایاند.



بعدالتّحریر: شرمن الکسی، یک سرخ‌پوست است.
___________________
* تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم / شرمن الکسی / امیرمهدی حقیقت / مجموعه‌ی خوبی خدا، چاپ چهارم / رویه‌ی یازده