۳ دی ۱۳۸۹

عمو کاسمورو


آدم روش بشود هم باز سخت است. در کیس این موقعیتها ِ بحرانی که همیشه پا ِ حیثیت‌ام به عنوان یک خواننده وسط است دو-سه‌تا در-رو ِ خوب برایِ خروج از دوره ِ رکود دارم. به هر حال مقاومت در برابر بعضی کتابها ِ سَبُک ِ خوش‌خوان سخت‌تر است، ناجور. داشته‌باشید از این دست "خداحافظ گاری کوپر" و "دیوانگی در بروکلین" را. اما در کیس دیگری از این موقعیتها، خواننده یا به کتب مذکور دسترسی ندارد و یا از بس دوره‌ها ِ رکودش زیاد شده‌است که همان فوق‌الذکرها هم افاقه نمی‌کنند. گندش بزنند -وقف کنید-، این مدرنیته ِ هم با این ابزارآلات ِ انترنیتیش این رکود ِ کذایی را بدتر میکند. مینیمال و اصطلاحن "گودر" هم که معلوم‌الحال‌اند. در ادامه‌ی این کیسِ دیگری که اشاره کردم، خواننده اکر در اندازهِ بنده خرشانس باشد، یک معلم ادبیات سابق پیدا می‌کند که یکی از کتاب‌های تروتمیزش را مفتی بلند کند و بعد دو-سه‌ماه از قضیه یادش بی‌افتد و کتاب را بازکند و دو روزه از رکود خارج شود. یعنی الآن حاضرم در خط پنجم بجا ِ "بعضی کتابهاِ سبک ِ خوشخوان" از "بعضی کتابها ِ وزین و خوشساخت ِ خوشخوان" اضافه کنم، نه که قصد بی‌ادبی به ساحت "اوستر" یا "گاری" داشته باشم‌ها، فقط وزین نیستند دیگر، زور که نیست.
×××

"دون کاسمورو" بر دست دیگر، کتاب نسبتن وزینیست. بالاخره هرچه باشد خود ِ کتاب جای ِ بابابزرگ همه ِ آن در-روهاست. نویسنده ِ کتاب، ماشادو دِ آسیس از آن رومانتیست-رئالیستهای قرن نوزده است. در برزیل متولد شده و اگر به ویکی‌پدیا اعتمادی است همان جا هم درگذشت ِ است. طرف‌های ما عمومن با دو کتاب "دون کاسمورو" و "خاطرات پس از مرگ براسکوباس" می‌شناسندش. کتاب‌هایش را هم در ایران عمومن (آن‌چه من خوانده‌ام و دیده‌ام) عبدالله کوثری ترجمه کرده ‌است. دو کتابی که من از دِ آسیس خوانده‌ام و نام برده‌ام هر دو قابل توجه‌اند. به شخصه نمی توانم با نقد‌ها ِ توی مقدمه ِ هیچ کدام از کتاب‌ها موافقت کنم اما به هر حال سلقه‌ای است دیگر.
×××

حوصله و وقت تعریف پلات دون کاسمورو را ندارم، خود کتاب را اگر بردارید پشتش چیزهایی نوشته. در کل کتاب گونه‌ای از خاطره‌نویسی است. در واقع کتاب یادداشت‌ها ِ بنیتیو سانتیاگویِ سالخورده است که دارد داستان پر حرارت عشق دوران جوانی‌اش را تعریف می‌کند. از فصل اول که خود سانتیاگو می‌گویید که قصدش نعریف چیست، تمام جریان جوری پیش می‌رود که خواننده تنها با اطلاعات و حوادثی از زندگی راوی برخورد می‌کند که به نحوی با موضوع اصلی در ارتباطند و به همین دلیل حتی راوی نه تنها از طفولیت شروع نمی‌کند که از خیر هر سالی هم که ارتباطی با موضوع ندارد می‌گذرد
پشت جلد کتاب و در مقدمه به صراحت ذکر شده که در طول داستان اما، خواننده در می‌یابد که راوی قابل اطمینان نیست و اعتمادی به وقایعی که تعریف می‌کند نیست و به عبارتی راوی همچین بی‌طرف و در سلامت روانی نیست. به شدت با این قضاوت مقدمه و پشت‌جلد مخالفم، در طول داستان خود راوی بر نامطمئن بودنش از بعضی از جزئیات تاکید می‌کند و در طول داستان هم مشخص است که مدت زمان طولانی‌ای از تمام ماجرا می‌گذرد و خاطره ها محو شده‌اند، اما هیچ‌گاه روایتی و با عملی آن‌چنان غیر منطقی مطرح نمی‌شود که صلاحیت راوی را زیر سوال ببرد. اتفاقن در طول کتاب راوی رفرنس های نسبتن کم‌نظیری را به طور مکرر – اعم از ادبی، یک‌کم سینمایی و سیاسی – استفاده می‌کند که پرونده ضعف حافظه‌اش را می‌بندد.
×××

کتاب در کل بسی روان است و بیش‌تر از یک روز وقت نمی‌گیرد. صد و اندی فصلِ کوتاه دارد که نهایتن شیش-هفت‌صفحه‌ای طول می‌یابند و تا آن‌جا که حافظه یاری‌ام می‌کند در تمام آنها راوی در انتها و یا ابتدا خواننده را مخاطب قرار می‌دهد. کتاب، چاپ ِ نشر نی است و کاغذ و چاپ و جلدش تغریف کردنی‌است، خوب است. سوتی و یا اشکالی به چشمم نخورد. قابل ذکر که مترجم خودش ترجمه ِ انگلیسی کتاب را ترجمه کرده و کارش به شدت راحت‌تر شده‌است، مترجم انگلیسی-زبان پانویس‌هاِ بسیار کاملی قرار داده است طبعن چون ترجمهِ دیگری ار دِ آسیس موجود نیست مقایسه‌ای هم نمی‌کنم.
×××

"گفتم: «خب چشم‌های اوست.»
«من هم نگفتم چشم دیگری است. »
دایی کوسمه گفت: «چشم‌های فکوری دارد. »
ژوزه دیاز اضافه کرد: «شک ندارم. اما شاید حرف دونا ژوستینا هم تا حدودی درست باشد. وجود فلان چیز، چیز دیگر را نفی نمی‌کند، فکور بودن هم خیلی خوب با کنجکاوی طبیعی جور می‌شود. اسکوبار فضول است، حرف ندارد، اما...
مادرم گفت: «به نظر من که جوان خیلی جدیی است. » 
ژوزه دیاز، برای آن‌که با مادرم درنیفتد فوری گفت: «دقیقن.»"

۲۵ آذر ۱۳۸۹

محرمانه: هم کتابخوانی

شاید 5 ماه پیش که در مخالفت با میرزا گفتم تغییر روند ِ "هم‌کتابخوانی" به "هرکی هر کتابی خوند جان مادرش بیاد پست بزاره" یکپارچه‌گی این وبنامه‌ی وزین رو به هم می‌زند، این‌جایش رو نخوانده بودم. خب نظرم فرق می‌کند الآن، یعنی درست از زمانی که بقل وبلاگ محمد می‌خوانم "هم‌کتابخوانی-سه چند ماه قبل". الآن بیش‌تر شبیه "به درک ِ یکپارچه‌گی، قبلن حداقل تو لیست فعال‌ها اون ته نچسبیده بود"ام. به هر حال نگارنده‌ی حقیر -اینُ جدن تازه یادگرفتم- فکر می‌کند و حتا باور دارد که تا اطلاع ثانوی که دوستان ِ بلاد ِ مترقیه که درگیر تعیین رشتن و حضرات ِ داخل ِ حوضه و کنکور که معلوم‌الحال‌اند سرشان خلوت باشد: هر کی هر کتابی خواند، جان هر کی دوست دارد بیاید و پستش را بزارد.

---

پسانوشت: "هم نویسی" هم به نظرم به دیار باقی شتافت، روحش شاد.